کد مطلب:80283 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:323

مسئله شورا











موضوع دیگری كه امام علیه السلام درباره ی عمر مورد انتقاد قرار داده مسئله ی «شورا» و عواقب وخیم آن است، عمر مجلس رای زنی شش نفری تعیین كرد تا یكی را از بین خود به خلافت برگزینند و در نتیجه عثمان برگزیده شد.

عجیب است: عمر كه می گفت: «اگر عثمان بر راس كار واقع شود، حزب اموی و فرزندان ابی معیط دشمنان شناخته شده ی پیغمبر را بر مردم مسلط می كند و آنها زمام امور را از كف او خواهند ربود و او را در بسترش خواهند كشت»[1] چطور مقدمات خلافتش را فراهم آورد؟! و او می گفت: به خدا قسم اگر خلافت را به آن مرد بسپارند:

«لتحملنهم علی الحق الواضح و المحجه البیضاء»[2].

(به راه راست و حق روشن وادارشان می كند) پس چرا انتخابش نكرد؟ بلكه موجبات محرومیت او را فراهم نمود.

باز او بود كه می گفت: قرآن ما را و مردم را بس است و احتیاج به نوشتن وصیت پیامبر نیست. پس چرا بعد از خود، در امور مردم دخالت كرد؟! مگر همان قرآن كه- به عقیده عمر- مردم را از وصیت پیغمبر بی نیاز می كرد وجود نداشت؟ پس چرا شورائی برای تعیین خلیفه تشكیل داد كه از اول روشن بود كه جز خلافت عثمان و تسلط بنی امیه، ثمره ای نخواهد داشت؟ و در حقیقت او بود كه خلافت عثمان را پایه ریزی كرد؟

كوتاه رویداد چنین است: عمر هنگامی كه مرگ را نزدیك دید برای امر خلافت به مشورت

[صفحه 68]

پرداخت، پیشنهاد اینكه عبدالله پسرش را خلیفه كند رد كرد به خاطر اینكه از فرزندان خطاب نباید دو نفر خلیفه شوند.

پس از آن اضافه كرد: پیامبر تا هنگام مرگ از این شش نفر راضی بود: علی، عثمان، طلحه، زبیر، سعدبن ابی وقاص و عبدالرحمن بن عوف، لذا خلافت بین اینان به شورا باشد تا یكی را از میان خود انتخاب كنند و دستور احضار هر شش نفر را صادر كرد، سپس برای هر كدام عیبی برشمرد و گفت:

و اما تو ای زبیر! مرد بدزبان تندخوی حریص تنگ حوصله ای، در وقت خوشنودی مومنی و در خشمگینی كافر، روزی انسانی و روزی شیطان. و سخنان دیگر از این قبیل. آنگاه روی به طلحه آورد و چون از روزی كه طلحه در مورد انتخاب عمر به ابوبكر اعتراض كرده بود با او كینه داشت در حال بغض گفت: ای طلحه آیا بگویم یا خاموش باشم؟

گفت: تو كه هیچ وقت خیری بر زبانت جاری نمی شود، هر چه می خواهی بگو!

گفت: من تو را خوب می شناسم... روزی كه آیه ی حجاب نازل شد آن حرف ناروا را گفتی (بر خلاف حكم خدا كه زنهای پیغمبر بعد از مرگش نباید ازدواج كنند، یاوه ای گفته بود) و پیغمبر از دنیا رفت در حالی كه بر تو خشمگین بود.

ابن ابی الحدید در اینجا از قول جاحظ نقل می كند: پس چطور گفتی پیغمبر مرد و از اصحاب شوری راضی بود؟ ولی چه كسی جرات داشت ساده تر و كم اهمیت تر از این را به عمر بگوید؟ سپس روی به سعد بن ابی وقاص كرد و گفت: تو فقط مرد اسب و جنگ و شكاری و خبره ی تیر و كمان. اصلا قبیله ی زهره را به خلافت و امور مردم چه كار؟

بعد از آن متوجه عبدالرحمن بن عوف شده چنین گفت: اگر ایمان نیمی از مسلمانها با ایمان تو به تنهائی سنجیده شود، ایمان تو رجحان خواهد داشت. اما امر زمامداری برای مرد ضعیفی چون تو شایسته نیست به علاوه بنی زهره را به خلافت چه كار؟

آنگاه به علی علیه السلام نگریسته گفت:

«لله انت لولا دعا به فیك! اما والله لئن ولیتهم لتحملنهم علی الحق الواضح و المحجه البیضاء»

(جز اینكه در تو شوخ طبعی هست. به خدا قسم! اگر تو زمامدار شوی مردم را به راه روشن و حق واضح به خوبی هدایت می كنی).

در آخر رو به عثمان نموده گفت: گویا می بینمت كه قریش به جهت محبتی كه به تو دارند قلاده خلافت را به گردنت انداخته اند، پس تو بنی امیه و بنی ابی معیط را برگردن مسلمانها

[صفحه 69]

سوار كرده ای و غنائم و مالیاتها را به آنها اختصاص داده ای و گروه نیرومندی از گرگهای عرب به سویت روان شده به سختی تمام تو را در بسترت كشته اند، به خدا قسم! اگر قریش تو را خلیفه قرار دهند، این چنین خواهی كرد. و وقتی تو این چنین كردی مردم هم تو را خواهند كشت. بعد دست به پیشانیش گذاشت و گفت: هنگامی كه چنین شد گفتار مرا یاد كنید كه قطعا این وقایع پیش خواهد آمد.[3].

بعد «ابوطلحه انصاری» را خواست و فرمان داد كه پس از دفن او با 50 تن از انصار این 6 نفر را در خانه ای جمع كند، تا با یكدیگر برای تعیین خلیفه مشورت كنند و یك نفر از بین خودشان انتخاب نمایند و اگر 5 نفر توافق كردند و یك نفر مخالفت كرد، گردن او را بزند و اگر چهار نفر اتفاق كردند و دو نفر مخالفت نمودند آن دو را گردن بزند و اگر سه نفر اتفاق كردند و سه نفر مخالفت نمودند، آن جمعیتی را مقدم بدارد كه در آن عبدالرحمن بن عوف است و دیگران را نیز به آنها برگرداند و اگر بر مخالفتشان اصرار ورزیدند آنها را گردن بزند و اگر برای امری اتفاق نكردند تا سه روز مهلت بدهد و بعد از آن همه را گردن بزند تا مسلمانان خود شخصی را انتخاب كنند، پس از دفن عمر ابوطلحه مقدمات این كار را فراهم ساخت.

«سعد بن ابی وقاص» و «عبدالرحمن بن عوف» خویشاوند و از قبیله ی «زهره» بودند «سعد» از علی علیه السلام كینه خونخواهی خویشان خود را به دل داشت و عبدالرحمان داماد عثمان بود و همسرش ام كلثوم دختر عقبه بن معیط، خواهر مادری عثمان بود، طلحه از قبیله «تمیم» و از دوستان عثمان بود و بنی هاشم و بنی تمیم بر سر خلافت ابوبكر با یكدیگر اختلاف و كدورت داشتند.

پس از درگذشت عمر، این شش نفر به شور نشستند: طلحه كه می دانست با وجود علی و عثمان خلافت به او نخواهد رسید و از علی علیه السلام دلخوشی نداشت، برای تضعیف جانب او حق خود را به عثمان داد، زبیر در برابر، حق خود را به علی علیه السلام واگذار كرد. سعد بن ابی وقاص نیز كه می دانست خلیفه نمی شود، حق خویش را به پسر عمویش عبدالرحمان بن عوف داد (بنابراین شش نفر در سه نفر خلاصه شدند) عبدالرحمن از علی علیه السلام و عثمان پرسید: كدام یك حاضرید از خلافت صرفنظر كنید و در تعیین دو نفر دیگر مختار باشید؟ جوابی نشنید، پس از آن خود را كنار كشید كه یكی از آن دو را انتخاب كند به علی علیه السلام رو كرد كه با تو بیعت كنم كه طبق كتاب خدا و سنت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و روش ابوبكر و عمر با مردم رفتار كنی! علی علیه السلام در پاسخ

[صفحه 70]

فرمود: می پذیرم ولی طبق كتاب خدا و سنت پیامبر و آنچه خود می دانم عمل می نمایم.

عبدالرحمن رو به عثمان كرد و همان جمله را تكرار كرد عثمان پذیرفت، بار دیگر عبدالرحمن به علی علیه السلام همان جملات را گفت و همان پاسخ را شنید، برای بار سوم نیز چنان گفت و همان جواب را شنید، لذا دست عثمان را به خلافت فشرد و گفت: السلام علیك یا امیرالمومنین!

در اینجا بود كه علی علیه السلام به عبدالرحمن فرمود:

«و الله ما فعلتها الا لانك رجوت منه ما رجی صاحبكما من صاحبه دق الله بینكما عطر منشم»[4].

(به خدا سوگند این كار را نكردی مگر اینكه انتظاراتی از او داشتی كه آن دو نفر از یكدیگر داشتند، خداوند میان شما جدائی افكند).

می گویند: پس از آن میان عثمان و عبدالرحمن اختلاف افتاد كه تا پایان عمر عبدالرحمان با هم سخن نگفتند.[5].

راستی در این شورای ساختگی عمر، مقدمات قتل متخلف كه احتمالا جز علی كسی نبود درست فراهم آمده بود. به هر حال شورائی تشكیل داده و علی علیه السلام را در منگنه ای گذاشته كه مجبور شد تابع آنان باشد. فرمود:

«كه هر وقت می پرند بپرم و هر گاه بالهایشان را برای فرود آمدن، آرام نگه می دارند من نیز آرام نگه دارم»

علی علیه السلام می فرماید: این پنج نفری كه در مقابل من بودند، هر یك رایی و نظری و غرضی داشت «یكی چون با من كینه داشت از من روی برگردانید و دیگری برای خویشی و دامادیش روی به دیگری آورد. مع هن و هن، شاید اشاره به تمایل طلحه به عثمان باشد، زیرا بخششها و هدایائی بین آنها رد و بدل می شد.[6] بالاخره با شورای عمر، گام سوم در راه انحراف كامل اسلام برداشته شد. دانشمند معاصر اهل تسنن «عبدالفتاح عبدالمقصود» می گوید: «هر چند عادت بر این جاری شده كه برای هر كار عمر عذری آورده شود، ولی اهل نظر چه حكمت و مصلحتی در این شوری می بینند؟» این دانشمند منصف سنی، معایب و مفاسد كارهای این دو

[صفحه 71]

پیرمرد و به خصوص شوری را به تفصیل شرح داده و از جمله می گوید: (ستایشی كه از پیامبر درباره ی تنها عمار شنیده شد كه «عمار با حق است و حق با عمار، هر جا بگردد حق با او می گردد» در حق غیر علی از هر پنج نفر دیگر اصحاب شوری شنیده نشد، ولی عمار و ابوذر و مقداد و بقیه صحابه ی كبار كه طرفدار حقند و ارادتمند علی، نباید در شوری راه یابند).

با اینكه از تمام زخمهای عمر خون می ریخت و با قدمهای سریع به سوی مرگ می رفت چنان ماهرانه و سیاستمدارانه علی علیه السلام را در منگنه گذاشت و بنی هاشم را الی الابد به كنار زد كه راستی تعجب آور و حیرت انگیز است.

البته آن موقع كسی جرات نداشت كه به عمر حرفی بزند اما آیا به طرفداران او می توان گفت: كه آخر این چه شورائی بود كه با هیچ قانونی درست نبود و این چه انتخابی بود؟ اگر قبیله ی زهره مناسبتی با كار خلافت نداشت، سعد وقاص و عبدالرحمن بن عوف را چرا برگزید؟! و چرا طلحه را در ردیف كسانی كه پیامبر از آنها راضی بود قرار داد؟ سخن خود را تكذیب نموده و باز زبیر را با آن اوصاف و عثمان را با آن ضعف نفس چرا؟ و چرا به علی تهمت مزاح بودن زد؟ علی علیه السلام درباره ی عمروعاص كه او را به شوخ طبعی متهم كرده بود، در نهج البلاغه خطبه ای دارد كه معلوم می شود چه رنجی از چنین نسبتی می برده است[7] و اگر مردم را به راه حق می برد، چرا انتخابش نكرد؟ و اساسا چه حق داشت برای مسلمانان چنین شورائی درست كند؟ و لذا علمای منصف اهل سنت، به عمر اعتراض دارند و از جمله «قاضی زنگه زوری» در كتاب «تشریح و محاكمه در تاریخ آل محمد» عمر را به خاطر شورایش محاكمه نموده و هشت ایراد و اعتراض بر او وارد كرده است:

1- خلیفه ثانی انتخاب خلافت را به شورای شش نفری صحابه تفویض كرده، این طرز اجرا نه نص است نه تعیین ولیعهد، نه اجماع- زیرا كه تصریح نكردن به خلافت یكنفر واضح منصوب نكردن شخص معین را به ولایت عهد آشكار و اجماع چون حق تمام مسلمانان است پس تفویض آن به شش نفر جائز نیست، بنابراین اجماع هم نیست.

2- عمر در انتخاب شش نفر به هر دلیل متمسك شود باز با اشكالات فراوانی مواجه خواهد بود، چونكه هرگاه صحابه بودن آن شش نفر ملاحظه شود غیر از آنها هزاران صحابه دیگر موجود بودند. هر گاه اصحاب بدر بودن آنها منظور باشد باز غیر از ایشان چند نفر از اصحاب بدر در قید حیات بودند و هر گاه به جهت اخباری بوده باشد كه از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در فضیلت

[صفحه 72]

این جمع- (غیر علی) وارد شده حدیثی كه فقط در مدح «عمار یاسر» رسیده است كه «الحق یدور مع عمار این دار» در حق مجموع اعضای شورا- غیر علی علیه السلام- تا چه رسد به افراد آنان، نرسیده است.

3- عمر كه به «عبدالرحمن بن عوف» حق وتو داده بود، كاملا بی جهت و ترجیح بلامرجح بوده است!

4- «محمد بن سلمه» را مامور كرده بود كه اگر این شش نفر روز تعیین خلیفه اختلاف كردند و یك نفر را از میان خود انتخاب نكردند، همه را به قتل برساند و اگر وضعی پیش می آمد كه گردن بعضی از آنها یا همه شان زده می شد، مسوولیت آن با چه كسی بود و به چه حقی عمر خون افراد برگزیده اش را به گردن می گرفت.

5- عمر، پس از آنكه هر یك از اعضای شوری را به نوعی با یك عیب ثابت متهم نمود، پس چرا باز امر خلافت را به همان متهمین واگذار كرد.

6- دستور داد پسرش عبدالله در مجلس بدون اظهار رای حاضر شود ولیكن حسن مجتبی علیه السلام ذریه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را به كلی فراموش نمود، در حالی كه امام حسن علیه السلام در آن روز از عبدالله در این مسئله بیشتر ذیحق بود.

7- عموی پیامبر عباس بن عبدالمطلب را داخل شوری نكرد در حالی كه او از تمام اعضای شورا- به غیر علی علیه السلام- لایق تر بود.

8- عمر، عدم لیاقت هر یك از اعضای شورای را برشمرد وقتی كه نوبت به علی علیه السلام رسید، گفت: «هذا الرجل یكفی اموركم لو لا دعابته لها ای الخلافه »

(فقط این مرد- علی بن ابیطالب- لایق بوده و كفایت امور شما را می كند اگر به خلافت حریص نبود). قاضی بهجت می گوید: همین جمله را فاضل ترین علمای بغداد علامه ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه به تفصیل بیشتر نوشته است. و از این جمله خیلی نكات استفاده می شود كه قلم ارباب وجدان از نگارش آن استنكاف دارد پس فاجعه ترین نكته این است كه: از این كلام عمر آشكار می شود كه او تنها علی علیه السلام را از جمیع اعضای شورا به خلافت لایق می دانست با وجود این، كاری كرد كه نه تنها علی علیه السلام بلكه بنی هاشم را برای همیشه از خلافت محروم ساخت. هرگاه عمر استقامت دین و سعادت مسلمین را آرزو می كرد می بایست بنا به اقرار خودش امورات خلافت را به شخص قادر و با كفایت تفویض كند....[8].

[صفحه 73]


صفحه 68، 69، 70، 71، 72، 73.








    1. شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 1 ص 186.
    2. شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 1 ص 186.
    3. شرح ابن ابی الحدید، ج 1 ص 186.
    4. «منشم» نام زنی عطار بوده كه در مكه زندگی می كرده قبیله «خزاعه» و «جرهم» هرگاه می خواستند جنگ كنند، عطر او را استعمال می كردند و هرگاه چنین می كردند كشته از دو جانب زیاد می شد لذا به صورت ضرب المثلی درآمد كه «اشام من عطر منشم» شومتر از عطر منشم (المنجد، قسمت فرائد الادب).
    5. شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 1 ص 185-188.
    6. شرح نهج البلاغه عبده، ص 42.
    7. خطبه ی 82.
    8. شرح و محاكمه در تاریخ آل محمد، 145و 148.